جهان را دگرگونه شد رسم و راه

تو گویی نتابد دگر مهر و ماه


ز می نشئه و نغمه از چنگ رفت

ز گل عطر و معنی ز فرهنگ رفت


ادب خوار گشت و هنر شد وبال

به بستند اندیشه را پر و بال


جهان پر شد از خوی اهریمنی

زبان مهر ورزیده و دل دشمنی


کنون بی غمان را چه حاجت به می

کران را چه سودی ز آوای نی


که در بزم این هرزه گردان خام

گناه است که در گردش آریم جام


بجایی که خشکیده باشد گیاه

هدر دادن آب باشد گناه