به نام خداوند جان و خردکزین برتر اندیشه برنگذرد
توانا بود هرکه دانا بودبه هر کار بستوه کانا بود
از خدا خواهیم توفیق ادببی ادب محروم شد از لطف رب
پیش از اینت بیش از این اندیشهٔ عشّاق بودمهرورزی تو با ما شهرهٔ آفاق بود
یاد باد آن صحبت شب‌ها که با نوشین‌لبانبحث سرّ عشق و ذکر حلقهٔ عشّاق بود
پیش از این کاین سقف سبز و طاق مینا برکشندمنظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود
سایهٔ معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شدما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
حسن مهرویان مجلس گرچه دل می‌برد و دینبحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود
شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلددفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود



عشق زنده در روان و در بصر هردمی باشد زغنچه تازه تر

هرکه را جامه زعشقی چاک شد او ز حرص و جمله عیبی پاک شد

عاشقی گر زین سر و گر زان سر است عاقبت ما را بدان سر رهبر است

کوزه چشم حریصان پر نشد تا صدف قانع نشد پر دُرّ نشد

سالها دل طلب جام جم از ما میکرد وانچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است طلب از گمشدگان لب دریا میکرد

چون غرض آمد هنر پوشیده شد صد حجاب از دل به سوی دیده شد

فرزند هنر باش نه فرزند پدر فرزند هنر زنده کند نام پدر

از آن به دیر مغانم عزیز میدارند که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست

اول ای جان دفع شر موش کن بعد از آن در جمع گندم کوش کن

گه چنین بنماید و گه ضد این جز که حیرانی نباشد کار دین نی چنان حیران که پشتش سوی اوست بل چنین حیران و مست روی دوست